می گفت آن وقت ها گورستان چهاربیشه تا این حد مَملو از مزار نبود.از این وَر چشم که می انداختی، انتهایش را می دیدی. کم کم و طی این سالها، پُر شد از سنگِ قبر و شَندی های جور واجور. تا این اواخر که کرونا آمد و مُردن را عادی کرد. انگار ترس از مرگ را از همه گرفت و البته که گورهای این قبرستان را بیشتر و بیشتر کرد. به زحمت آرامگاه خانوادگی منوچهر شفیانی را میان انبوهِ مزارها پیدا کردیم. فاتحه ای خواندیم و از کتاب «معامله چی ها»و «قرعه آخر »و رفاقت پر رمز و رازش با شاملو گفتیم و راهی سوی دیگر مزارستان شدیم، آرامگاه غریبانه ی مرید میرقاید در ضلعی در جوارِ دربِ ورودی آرامستان بود؛ راحت تر می شد یافتش. فاتحه ای برایش خواندیم و شعری به زبان بختیاری از کتاب «چُکیلا »یَش را با هم زمزمه کردیم.