به گزارش حاشیه خبر، در پی دریافت این خبر بلافاصله گروهی از نیروهای کلانتری آبکوه به فرماندهی سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری) عازم نشانی مذکور شدند و به تحقیق در اینباره پرداختند. آنان با تایید درستی خبر و با حفظ صحنه جنایت در حالی مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد اطلاع دادند که پیکر بیجان پیرزن غرق در خون کف پذیرایی افتاده بود.
دقایقی بعد با حضور قاضی کاظم میرزایی و کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی در محل وقوع جنایت، بررسیهای تخصصی آغاز شد. قاضی میرزایی که در همان لحظات اولیه تحقیقات پی به ماجرای جنایت خانوادگی برده بود، ابتدا عروس خانواده را که با دستی خونآلود و بانداژ شده در محل حضور داشت، مورد بازجوییهای فنی قرار داد. عروس ۲۵ ساله ادعا کرد: دقایقی قبل پدرشوهرم عصبانی به منزل آمد و پس از مشاجره با همسرش او را هدف ضربات چاقو قرار داد. من هم که ترسیده بودم فرار کردم، اما او به سراغم آمد و قصد کشتن مرا هم داشت که دستم را مقابل چاقو گرفتم و زخمی شد. او سپس مرا با همین وضع رها کرد و از خانه گریخت!
در این هنگام دختر مقتول نیز که اولین نفر بعد از وقوع جنایت پا به خانه پدرش گذاشته بود، به مقام قضایی اظهار کرد: وقتی من بعد از شنیدن ماجرای قتل مادرم، هراسان به خانه رسیدم، عروسمان در خانه تنها بود و همین ادعا را مطرح کرد!
قاضی شعبه ۲۱۱ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد که به نحوه رفتار و گفتار عروس خانم مشکوک شده بود، از او خواست باند دستش را بگشاید. قاضی نیمنگاهی به زخم ایجادشده روی دست عروس انداخت و بلافاصله متوجه خودزنی شد و او را در تنگنای سوالات تخصصی قرار داد، اما عروس جوان سعی کرد با تناقضگوییهای متعدد، راه گریزی برای فرار از این سوالات بیابد و هر بار داستانی را درباره چگونگی زخمیشدن دستش سر هم میکرد تا اینکه دختر شش ساله عروس وقتی با نگاه مهرآمیز قاضی روبهرو شد به طرف مادرش دوید و گفت: مادرم با چاقو خودش را زخمی کرد. من هم برایش باند آوردم که خونی نشود.
زن جوان که دیگر همه راهها را بسته میدید ناگهان فریاد زد من خودم او را کشتم!
عروس جوان که دیگر چارهای جز بیان حقیقت نداشت، با اشاره به سرزنشها و نیش و کنایههای مادرشوهرش گفت: از هفت سال قبل که عروس این خانواده شدم، همواره مرا تحقیر میکردند، پدرم ۱۰ سال قبل به اتهام قتل دستگیر شد و آنها همین موضوع را هر بار مانند پتک به سرم میکوبیدند و هر اتفاقی را به گردن من میانداختند.
من سعی میکردم این سرزنشها و کنایهها را تحمل کنم، چون در طبقه بالای منزل آنها سکونت داشتم و نمیتوانستم حرفی بزنم، ولی زمانی که گفت «باید خانه را تخلیه کنید!» خیلی ناراحت شدم. همسرم سر کار رفته بود و کسی جز من و مادرشوهرم در خانه نبودیم. با همان حالت خشم به طبقه پایین رفتم و به مادرشوهرم گفتم از جان من چه میخواهید؟ او گفت تو همه را به جان هم میاندازی، پس بهتر است خانه را تخلیه کنید و به جای دیگری بروید.
با این جمله دیگر چیزی نفهمیدم. چاقو را برداشتم و چند ضربه بر پیکرش فرود آوردم. زمانی که برگشت تا چیزی بردارد دیگر امانش ندادم و پشت سر هم ضربات چاقو را میزدم. نفهمیدم چند ضربه شد، چون خیلی عصبانی بودم. بعد هم پیکر خونآلود او را در همان حال رها کردم و به طبقه بالا رفتم. فکر کردم دخترم خوابیده است. به همین دلیل نقشهای کشیدم تا قتل را به گردن پدرشوهرم بیندازم بنابراین با همان چاقو دستم را زخمی کردم و چاقو را به پشت بام همسایهها انداختم! بعد فهمیدم که دخترم بیدار بوده است.
اما جستوجوی کارآگاهان با دستور مقام قضایی برای یافتن آلت قتاله (چاقو) نتیجهای نداشت. قاضی میرزایی که متوجه شده بود عروس جوان درباره چاقو دروغ میگوید، باز هم او را سوال پیچ کرد تا اینکه متهم به قتل برای رها شدن از این سوالات به سرویس بهداشتی اشاره کرد و گفت: چاقو را درون چاه انداختم!